«بیا مهربانی بکاریم» قصهی خانم کوچولویی است که بیل و آبپاشش را به دست میگیرد و مهربانیاش را مثل یک دانه میکارد. هر روز به آن آب و آفتاب سلام میدهد و حالش را میپرسد. با صبر و حوصله این کارها را تکرار میکند و منتظر میماند و میماند و میماند… تا بالاخره مهربانیاش جوانه میزند. خانم کوچولو آنقدر خوشحال است که همه و همه را صدا میزند تا بزرگ شدن مهربانی را ببینند و بعد، تصمیم مهمی میگیرد. تصمیم میگیرد تا آن را با همه تقسیم کند. هر کس حرفی میزند. حرفهایی که ممکن است او را از تصمیمش منصرف کنند. اما خانم کوچولو به این حرفها اعتنایی نمیکند. راه میافتد و به همهجا میرود. از بالا و پایین گرفته تا زیر برف و باران. مهربانیاش را بیدریغ به همه هدیه میدهد و درست زمانی که در ظرف مهربانیاش چیزی نمانده و او به ناچار از سفر کوتاهش برمیگردد، غافلگیر میشود… خانم کوچولو از یک مهربانی کوچولو به خوشبختی بینهایت میرسد. دانهای که کاشته بود حالا درختی بلندبالا شده. درختی پر از میوههای درخشان…
«بیا مهربانی بکاریم»، در نهایت سادگی و با زبانی کودکانه به مخاطب نشان میدهد که احساس و مفهوم خوشبختی چیست و چگونه از طریق مهرورزیهای کوچک و سهیم شدن آن با دیگران میتوان به این مفهوم گرانبها و به نظر دور از دسترس رسید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.