فرانکلین و دوستانش به موزه میروند. در موزه با حیوانات مختلف آشنا میشوند، به قرون وسطی میروند، باستانشناسی میکنند، دایناسورها را میبینند و از مصر باستان دیدن میکنند.
امروز روز هیجانانگیزی است. فرانکلین و دوستانش به موزه می روند . سگ آبی قبلا هم به موزه آمده و خیلی چیزها دربارهی آن میداند. سگ آبی شروع میکند به تعریف کردن از دایناسورها برای دوستانش. با تعریفهای سگ آبی، فرانکلین و حلزون حسابی از از دیدن دایناسورها میترسند.
در سالن ورودی موزه، آقای جغد قوانین بازدید از موزه را برای همه توضیح میدهد. آنها اول به غار خفاشها میروند، سپس از جنگل بارانی دیدن میکنند و بعد از بازدید از اتاق قرون وسطی و اتاق باستانشناسی، حالا نوبت به دیدن سالن دایناسورها میرسد. فرانکلین با ترس وارد سالن میشود. او انتظار دارد یک دایناسور واقعی ببیند ولی با اسکلت دایناسور روبهرو میشود. او تازه میفهمد دایناسورها دیگر زنده نیستند و میلیونها سال پیش زندگی میکردهاند.
آخرین جایی که در موزه برای بازدید مانده بود، سالن مصر باستان بود. سگ آبی گفت در آرامگاه یک مومیایی واقعی و ترسناک میبینیم، اما اینبار فرانکلین دیگر نمیترسد چون خودش در خانه یک مومیایی دارد.
« فرانکلین و دوستانش به موزه می روند » از مجموعه داستانهای فرانکلین است که در ۳۰ جلد به ترسها، نگرانیها و مشکلات رفتاری کودکان میپردازد. داستانهای فرانکلین به ۳۸ زبان ترجمه شده است و نزد کودکان سراسر دنیا محبوب است.
در داستانهای فرانکلین، هر داستان با شمردن تواناییها و کارهایی که فرانکلین از عهده آنها برمیآید شروع میشود و سپس به مشکلات و ناتوانیهای او میپردازد. این نکته از ویژگیهای این کتاب است و به مخاطب نشان میدهد که هر انسانی مجموعهای از تواناییها و ناتوانیهاست.
این مجموعه برنده لوح سپاس از ششمین جشنواره کتابهای آموزشی رشد شده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.